دل شکسته

ساخت وبلاگ

سلام و درود

امروز با این که ۹ ماه از این قضیه میگذره ولی وقتی یادش میفتم بغض میکنم و اشک چشمم رو میگیره هرچندکه هیچ وقت آروم نمیشم و فراموش نمیکنم ولی هرچی هست گذشت

قضیه از این قراره :

تو ایام عید نوروز بودروزای اول ، اول صبح بیدارشدم و یه سکوت تلخ و وحشتناک دیدم

فقط من و مادرم بودیم به مادرم گفتم بقیه کجان گفت نمیدونم زنگ زدم به مرضیه(خواهرم) گفت ؛دیدیم بارونه با مائده و آمنه اومدیم بیرون کافه صبحونه(آمنه دختر عمه ام)

این رو که شنیدم بدجور دلم شکست چون خواهرم همه میدونم من رستوران و کافه و دورهمی ها دو دوست دارم

متاسفانه پایه هم نداشتم کسی همراهم ممکنه

خلاصه له مرضی گفتم چرا به من نگفتین بیام ، گفت خواب بودی

گفتم خواب بودم خواب ابدی که نرفتم نمیشد بیدارم کنید شماها هم خواب بودین همدیگه رو بیدارکردین

دیگه عید دپرس بودم و تو فاز غم

دیگه هم قسم خوردم با خواهرم جایی نرم واسه رستوران و کافه و دورهمی

نهاد کمی آرومم کرد

معصومه...
ما را در سایت معصومه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amasoumeh-atom8 بازدید : 69 تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 ساعت: 3:16